برای تو دیداری تازه بودم ازسرمایی سخت ازآغوشی که درانجمادمانده بود سرزمین چشمانت غرق رویایی بود ازجنون سایه های مغرور درحسرت پرواز ماندم بازکن درقفس را که خسته جانم ازاین همه بی تفاوتی وتضادها شانه هایم سفت وسخت// تن سنگین قفس راحمل می کند شایدبازشود درقفس…!