از عشق ســرودم ، متوجه نشدی
لیلای تـو بــودم ، متـوجه نشدی

مانندِ صدف در طلبِ گــوهرِ وصل
آغــوش گشودم ، متـوجه نشدی

 

زهرا ازغدی خراسانی

مهرنوش امیری

بـاید کـه به رویـای تو بر می گشتم
چون رود به دریـای تو بر می گشتم

ای مــاه شب تـار من ای بی تکـرار
باید بــه تماشـای تـو بر می گشتم

 

دو شعر کوتاه

1
هوای دلم
بی تو
پاییز است
برگرد دستانِ
پر مهرِ سردم را بگیر


2
خیالِ تو
گرم می کند
هوایِ پاییزی دلم را!

ستار آق اتابای

جواد امیرحسینی(مهراد)

ای دورتر از دور تـو را می خــواهم
آیینه‌یِ مهجور تـو را می خــواهم

ای مــاهِ نهان در پسِ ابــرِ تیــره
در این شب دیجور تـو را می خواهم

نسرین حاکم زاده



باز می گردی به سمت خانه من
وقتی برای بار هزارم
دنیایت آوار شده
نمی دانی
من تمام عمر
بدون آدرس پی‌ات گشتم
نمی دانی چه غم عظیمیست
پی کسی گشتن که خودش نشانی‌ها را پاک کرده
اما
لبخند رو لبم می رقصد
هربار که در می زنی
تورا به جان، در آغوش می گیرم
و در آن لحظه
“جهان” تنها خود تویی…

پروین پورصفر(خاتون شرقی)

نیمی از زندگی ام
در خزان اشکم خشکید و
من قلمه زدم جوانه‌هایش را
تا سر برآرند ، قوی تر و رشیدتر
و زنده گردانند مرام قدیمی از یاد رفته را…
تا پیوندی بسته شود بین جوانه‌ها
و ریشه‌ای قوی و سترگ بوجود آید
برای ماندگار شدن تا ابد….

پروین پورصفر(خاتون شرقی)

پری یوسفی

هرقطره که آویز شـود می افتد
زیــر قدمی لیز شـود می افتد

آن برگ که ادعـای ماندن دارد
امسال کـه پاییز شود می افتد

پری یوسفی

 

مهناز محمودی

در پیله ی تنهایی و بی شـانگی‌ام
بیدار شده ست حس دیــوانگی‌ام

دوران شفیرگی ، تمام است و رسید
همـرقصیِ آفتــاب و پـروانگی‌ام

مهناز محمودی

 

علی رمضانپور

درحجمِ سکوتِ من ،تــو فریاد شدی
هم قصه ی لحظه‌های بیــداد شدی

در بــاورِ خود، کوه کن ِقصه شــدم
افسوس، به جای من، تو فرهاد شدی

علی رمضانپور

زهرا جمالپور(باوینه)

پرنده خیالم
پاییز نگاهت
پر از رفتن بود
پر زدی و
پژواک التماسم
پای رفتنت را
پشیمان نکرد

زهرا جمالپور(باوینه)

 

نرگس حاجی آبادی

دوستت دارم ” را
آن قدربغض كرده بودم
شده بود زخمي در گلو
لبم به صحبتِ با تو باز نمي¬شد
اين همه سال
درحاشيه ي قلبم خواباندمت
شايد يك زمان
يا ببلعمت
يا بي خيالِ تمامِ اين سال‌ها بشوم
نمي دانستم
امروز بايدآن همه بغض را
قطره اشكي كنم
بنويسم روي عكس قاب گرفته‌ات
كنار ربان مشكي…

نرگس حاجی آبادی

اسراء خوشترکیب


عازم راه عاشقی بودی
مثل بید مجنونی
سایه سارت شدم
در هوایت نفس کشیدم
سبز شدم
و عاقبت
عشقی در سینه‌ام جوانه زد
نمی دانستم
مهمان چند روزه بهار بودی و
قرارت به نماندن بود
رهگذر کوچه عشق
می دانی با سایه من چه کردی؟
می دانی با شکوفه‌های سبز عاشقی چه کردی؟
سایه‌ام درهم شکست و
شکوفه‌ها تا به ابد خزان شدند…
عاقبت
عشق مان پاییزی خواهد شد
بید مجنون داستان شیدایی خواهد کرد
و تو
تنها رهگذری هستی
که همه این‌ها را خوب میدانست
ولی
رفتن را به ماندن ترجیح داد …

اسراء خوشترکیب

مریم یوسفی نصیری نژاد

از حـرفِ نگفته و سکوتت، پیداست
کـآن قلبِ تپنده ات، مـداوم با ماست

ای مـاه، همیشه باش در شبهـــایم
فریادِ به دل مانده ی تو، پُرمعناست !

مریم یوسفی نصیری نژاد

فرهاد عطارحمیدی لنگرودی

هـر چنـد دلـم اهلِ قلم بود و کتاب،
حتی به خودش نیز نَزَد حرفِ حساب!

افسوس ! که او عمر گـران داد به باد
فریاد! شدم در به دری خـانه خراب!

فرهاد عطار حمیدی لنگرودی

مینو پناهپور

رفتی و
خنده هایت در قاب عکس شکسته
مثل آینه ایی بی تصویر ناخن
بر زخم های عمیق تنم میکشند.

برای دوست داشتنت قلبم را به وسعت
یک دریا گشوده بودم
حالا من مانده ام و قلبی
که کشتی های خیالش به گِل نشسته اند.

تو هرگزنفهمیدی چگونه
در لا به لای کوچه های این شهر غریب
بر سر زنی که گیسوانش را به دست
قاصدک داد تا از چشمانت برایش
خبر بیاورند چه ها نیامد.

رفتی و یک زن ماند و یک شهر خاموش
و آغوشی پر از تنهایی
که در شبِ ساکتِ آینه هامی‌گریست.

مینو پناهپور

معصومه سعید

بـــاران بهـــاره می زند بـــاور کن
هــر نبض دوبـــاره می زند بــاورکن

خـــورشید از آسمــان آبی با عشق
چشمک به ستــــاره می زند باور کن

معصومه سعید

علی معصومی زاده

با فصل خزان ندای مُردن پیچید
در قـالب تن آه شکستن پیچید

از غـــرش آسمان دلم می لرزد
این بار صدای کوه در من پیچید

علی معصومی زاده

غلامرضا مفیدی

با خواندن یک ترانه ، عـاشق شده ام
دیدی که چه شاعرانه ، عاشق شده ام

زلف غـــــزلم شکسته از دوری تو
دستان تو کو ، به شانه عاشق شده ام

غلامرضا مفیدی

فریده ملکی

با این همه انـــدوه مـــرا می فهمی
انـــــدازه ی یک کوه مرا می فهمی

نگــــذار که غــم هام تلنبار شوند
وقتی که شد انبــوه ؛ مرا می فهمی؟؟؟

فریده ملکی

اکبر باغبان سیروس

صبح است بیا تا قدحی سر بکشیم
با جـــام صبوح تا خدا پر بکشیم

تا مستِ میِ بـی غشِ عشقیم، مباد
دستِ طلب از دامـنِ دلبـر بکشیم

اکبر باغبان سیروس

محمد رضا افچنگی(م-الف-سکوت)

بیدار نمی¬شوند بغض‌های خفته در گلو سالهاست آتشفشان درونم با سردی آشناست سکوت غوغا می‌کند در سینه مالامال دردم برگرد به کلبه‌ی تنهای دلم تا به پای تو ننویسند گناهان نابخشودنی‌ام را


بیدار نمی شوند
بغض‌های خفته در گلو
سالهاست آتشفشان درونم
با سردی آشناست
سکوت غوغا می‌کند
در سینه مالامال دردم
برگرد
به کلبه‌ی تنهای دلم
تا به پای تو ننویسند
گناهان نابخشودنی‌ام را

 

محمدرضا افچنگی(م- الف- سکوت)

بهاره فرزان پور(ب- شادزی)


آهسته تر قدم بگذار
تا قلبم فرو نریزد
هر قدمت آوای بلند ویرانی است
پایه‌های لرزان قلبم را
درگسل نگاهت بنا نهادم
تا ساده ترین قربانی چشمانت باشم
پس لرزه‌های قلبم را ببین،
ریزش آوارهای وجودم را بنگر،
من دیرگاهیست که آواره وار ، در آوار
سنگین لبخندت
پستوهای ذهنم را می پویم
شاید روزنه‌ای از خیال تو را
برای زنده ماندن بیابم
هوایی را که پر است
از نفس‌های تو
تنفس‌کنم
آهسته تر قدم بگذار
تا قلبم فرو نریزد
که دیرگاهیست
حاصلخیز ترین بستر ویرانیم

بهاره فرزان پور(ب-شادزی)

فرشته تشکری

از من نگیر آغوشِ گرم و مهربانت را
دورم بپیچان مثلِ پیچک بازوانت را

وقتی کنارت می نشینم مادر خوبم
بگذار بر پیشانی‌ام مُهرِ لبانت را

از غصه‌هایت کاش قدری مالِ من می‌بود
ای کاش می‌دیدم هیاهوی نهانت را

حالا که در آغوشت حقِ آب و گل دارم
وا کن به رویمِ آشیانِ بیکرانت را

یادت دوانده ریشه در احساس ِ من مامان
بنشان درونم حس و حالِ جاودانت را

در می بری از من تمام خستگی‌هایم
وقتی که می بوسم مزارِ دُرفشانت را..

دیگر ندارد بی‌تو فرقی رفتن و ماندن
مادر چرا کردی جدا از من جهانت را؟

عمرم،گلِ زیبای من،ای جانِ من، ای عشق
ای کاش می‌مُردم،نمی‌دیدم خزانت را

از من نگیر آغوش گرم و مهربانت را
دورم بپیچان مثل پیچک بازوانت را..

فرشته تشکری

مریم یزدانی(شارن)


بهترینم
زیباترینم
عاشقانه میسرایمت
از تویی میسرایم که تمام من شدی
تویی که بالی شدی برای پروازبه سوی عشق
تویی که با بودنت طعم شیرین دوست داشتن را چشیدم
تویی که صدایت برایم ترنم باران
وچشمانت سیاهی اسمان شب که ستاره ی نگاهت در ان میدرخشد
تویی که عطر تنت همچون بوی تلخ قهوه دلچسب
و آغوشت همچون ارامش دریا ارامشبخش
و وجود وکلامت سراسر مهرو عشق است
تویی که همه ی منی.
وخود زندگی
تویی که لذبخش ترین لذت دنیایی
ومن با تمام وجود دوست دارم باز از تو بگویم و بنویسم و بسرایم ای ناب ترین حس دنیا

مریم یزدانی(شارن)

مرجان کریمی(ارغوان)

دلتنگ صـــدای تــــو شبی نـاآرام
بر ســـاحل تو قـــدم زدم گام به گام

چون کــودک خوش خنده ی بازیگوشی
فــــریاد زدم تو را عــــزیزم با نام

مرجان کریمی(ارغوان)

دکتر نادر مسلمی(ن . م. قطره)

بشنو سخـــن از عشق دگــر هیچ مگو
از ناله ی عقــــل بی ثمــــر هیچ مگو

ما فـــارغ از احـوال دل خـــویشتنیم
از دولـت بیگــانه خبـــر هیـــچ مگو

دکتر نادر مسلمی(ن.م.قطره)

محسن چالاک


با غــــارت و بی سند به دستت آورد
با شیوه ی خــوب و بد به دستت آورد

سخت است تمــام عمر در حسرت تو
وقتی کــــه نمی شود به دستت آورد

محسن چالاک

طاووس سهرابی نژاد(یلدا)

از هستی و از کــار جهـان دلگیرم
درمانده و خسته جان از این تقدیرم

از بس ‌که بلا کشیده‌ام در همه عمر
ای مرگ به شـوق دیدنت می میرم

طاووس سهرابی نژاد(یلدا)

فریده صفر نژاد

من گریه ی پنهان تو را می فهمم
هم سفره بی نان تو را می فهمم

در فصل دلت،همیشه باران داری
پاییزم و باران تو را می فهمم

فریده صفر نژاد

کتایون شالکوهی

تقدیم به روح زنده یاد فریده توکلی هنرمند اهل گیلان


دوباره باخودت بردی
این بردن وآوردن
می کشد مرا
مگر چقدر می توانم رودخانه‌هارا
صخره‌ها را
دیوارهای خزه بسته را
به نام تو رنگ بزنم
چقدر می توانم شب‌هایم را
با شعرهایت //شعرکنم
با سکوتت //آواز
با نجابتت //دلبری…!
چقدر می توانم نبودنت را
واژه واژه روی دیوارهای ترک خورده بنویسم
این ترک‌ها می کشد مرا
نازنیم هرشب //چون شهرزاد قصه گو برایم ازتو می گویم
تو اما نمی دانی رشت //شهرباران
غصه‌هایش را می بارد
گاه با سرو صدا وگاه نم نم
هرشب چشمان تورا درخواب‌هایم می بینم…!
به چشمانت بگو
خیس خیس نیاید به سراغم
خشکم می‌‌زند
نمی توانم اشک‌هایت را پاک‌کنم

 

کتایون شالکوهی

دکتر کیوان محب خسروی

در چشم تــو یک ترانه بارانی ست
یک آتش خفته در پی ویرانی ست

در چشم تو عشق ‘اینه ‘شمع ‘نگاه
مجموعه¬ای از شـرارت‌ پنهانی ست

دکتر کیوان محب خسروی

هما کشتگر

بــرگرد که با تـو لحظه ای بنشینم
ای مــایـه ی آرام دلِ مسکیــنم

صد شعر قشنگ می نویسم با عشق
هر دفعه که من عکس تو را می بینم

هما کشتگر

نصرالله عسگری

صد پنجــره ، صـد بهــار ، تقدیم تو باد
آیینـــه ی بــی غبــار ، تقـدیم تو باد

امــروز بــه پـاس دیـدن مـــاه رخت
صـد بـوســه ی آبـدار ، تقــدیم تو باد

نصرالله عسگری

 

پروین رضایی

از ایــل و تبــار روشن خــورشیــدم
همسایــه‌ی رو بــه رویــی نــاهیدم

محکوم به حبس در زمین هستم ؛ چـون
از خوشه‌ی سرخ عشق ، گنــدم چیـدم

پروین رضایی

ساغر راد

• روی بند رخت فردا سایه ای نورانی ام
قهرمان رقص نورو شادی پنهانی ام

دلخوشی ها بر لبانم خود نمایی می کنند
تا بروید ماه خنده ، در شب بارانی ام

در خیالم کلبه ای می سازم از جنس بلور
عالمی دارد که در چشمان تو زندانی ام

باز دمنوشی بیاور از نگاه روشنت…!
در گلوی این سحر چون سرفه ی پایانی ام

مصرعی کوتاه می خواهی مرا اما بدان…
چون بلندای خیال ِ مثنوی طولانی ام

همسفر شو بگذریم از کوچه های یخ زده
با تو ام ای نو بهار ِ سفره‌ی ایرانی‌ام…!

ساغر راد

نسترن بنی نجار

گلــدان شکسته لب دیــــوار منم
آن کـــــودک غم دیده ی آوار منم

آن کس که به پای غم و اندوه نشست
خم کـــــرد کمر به زیر این بار منم

نسترن بنی نجار

صفیه پاپی

پایان برسد عطــر تن شب بوها
برچیـــده شود سلسله ی آلوها

وقتش شده بر سر بگذارد پاییز
تاج زری از نگین خــرمالوها

صفیه پاپی

علی اکبر طاهری خوشرودی(عارف)

از عطـــر گلاب ناب هم ناب تـری
آبــــیِ زلال آب را آب تــــری

هـــرچند ستـاره ی سهیلم شده ای
مــــاه شب من ز مـاه مهتاب¬تری

عارف خوشرودی

نعیمه المولی



زخم هایم را
چون کتیبه بکوبید
بر سینه ی تاریخ
در نقشه ی جغرافیای من
گربه ای غمگین
کز کرده است
و زخم هایش را می لیسد

نعیمه المولی

ایرج جمشیدی (بینا)


شادی را
به قیمت لبخندش
می خرید
مردی که دستانش
در جیبها گم شده بودند
در جستجوی شادی

ایرج جمشیدی(بینا)

ماریا مدانلو


به یاد خواهی آورد
تلخی بوسه های وداع را
زیر خروارها برف فراموشی
آنگاه که دیگر هیچ بهاری
سبزی نگاه درختان را
به یاد نخواهد آورد

ماریا مدانلو

 

مریم گمار

 

نشسته ای بر شاخه های رها
و باد را به طاعتی مُوهوم فرا می خوانی
ونمی دانی دست های او
در انحنای هیچ شکلی نمی ماند

ای غنچه لجوج!
به سطح بیاور مجال شکُفتن را
تا بتابد به نقطه های کور
و همچنان که هوا از اعماقت می گذرد
بی اعتبار شود سایه های تنهایی.

ببین!
چطور در این مسیر فراموشی!
در این برگ های بازیگوش
نام تو تکرار می شود
بر لب های قناری، بر رگ های روز
وخواب طالع ام را بهم می ریزد.

ای اقبال سبز
بگو چند ستاره به خواب بهار تکانده ای؟
که حالا به هر سو قنوت می گیرم
تو روییده ای!

ببین!
تمام این سطرها
نام تو را در اختفای خود دارند
در قد کشیدنی ممتد.

حالا کافیست؛ چشم بدوزم
به رستاخیز سرانگشتانت
تا نور در رگهای تو جا باز کند
در فرصتی که شب مرور نمی شود

ای جنبش زیبا
بگو چطور بگریزم از تو؟
که من سالهاست در طواف تو زیسته ام.

مریم گمار

فریبا دارابی

تو راوقتی که دارم غم ندارم
نیازی جز تو در عالم ندارم

دلم ابستن درد است،اما
کسی را مثل تو محرم ندارم

میان این همه گلهای زیبا
تویی تک گل ولی همدم ندارم

منم لیلی و تو مجنون در خاک
که جز این مرقدت مرهم ندارم

خدایا باوجود اینهمه درد
دگر حال بنی آدم ندارم

چه زیبا در دل من تو نشستی
اگر باشی تورا من کم ندارم

بهاران امداما دیر امد
گلی پژمرده ام شبنم ندارم

کجایی ای عزیز اسمانی
تورا وقتی که دارم غم ندارم

فریبا دارابی

 

رضا حدادیان

چشم تو در من نغمه ی تنبور می ریزد
هردم در آوازِ قناری شور می ریزد

تارهسپارجاده ی شب می شوم،بی شک
پشت سرمن،کاسه کاسه نورمی ریزد

حس می کنم که ساقی میخانه ی خورشید
در ساغر دل، آتش انگور می ریزد

گیسو پریشان می کنی بر قلّه ی دار و
از آبشار زلف تو، منصور می ریزد

قد بلند تو قیامت می کند، انگار
از نای اسرافیل، نفخ صور می ریزد

آنقدر شیرین است گفتارت که بی تردید
لب وا کنی، دوروبرت زنبور می ریزد.

رضا حدادیان

احمد عباسیان(تنها)

شب نامه‌هایم را
برای تو می نویسم
و دلتنگی‌هایم
فقط برای توست
به یاد تو نفس می کشم
و در سکوت شب
اسم تو را
زمزمه می‌‌کنم
در تسبیح نمازم
تو را تکرار می‌‌کنم
و آمدنت را
آرزو می‌‌کنم

احمد عباسیان(تنها)

 

سعید عندلیب

از خون شفق ستاره سر خواهد زد
تاریکی شب سر به سحر خواهد زد

از آتش غربت سیاوش‌هامان
ققنوسِ هزار ساله پر خواهد زد

سعید عندلیب

آرزو ملک کازرونیان


زنبیلِ گُلِ سرخِ انارش ناز است
زردیِ نگاهِ پُر عیارش ناز است

از تاجِ سرِ برگِ طلایش پیداست
پاییز و همه ایل و تبارش ناز است

آرزو ملِک کازرونیان

مهرهما هجران حبیبی

غم های خودم روح و روانم گریه می خواهد
دلم با درد پیچید ، استخوانم گریه می خواهد

ببین تو اشک های من ،نظر کن حال قلبم را
تو از شعرم بدان دردم ، بیانم گریه می خواهد

نشستم حال دل را دیده و صد بار خندیدم
به لبخندم تمام جسم و جانم گریه می خواهد

لبم خندان و در جمع ام نشان از قلب شادم نیست
عزیزم در سکوت شب لبانم گریه می خواهد

میان مردمان من بی زبان گشتم چه کس داند ؟
دو چشمم بی خیال ،امشب زبانم گریه می خواهد

الا ,,هجران,, سخن کم کن که امشب یار دل ربّ است
بگو امشب به رحمانت جهانم گریه می خواهد

مهرهما هجران حبیبی

سیما یداللهی

قبل از تو
خیابانی نبود
کوچه ای بودم بن بست
روبه دیوار های نمدار سکوت
درانتظار قطره ای نور
اما آن شب
میان هلهله ی سایه های بی صدا
من با چشم خود جوانه زدن امید را
درآغوش بهار دیدم
می دانم باز هم طلوع خواهم کرد
من رهایی را می بینم
در این حوالی بامن پرسه می زند

سیما یداللهی

شهلا نوروزی


دلم دلشوره می زاید، میان خواب و بیداری
به خود می پیچم از گریه، از این کابوسِ تکراری

نگاهت را ببرلطفا، دلت وقتی کنارم نیست
چه نفعی میبری آخر تو از معشوقه آزاری

به انگشتت سفارش کن که مویم را نرنجاند
دلم دق کرده از دست نوازش های اجباری


میان بازوانت قدر یک آغوش من جا نیست؟
نمی دانم که از من دل بریدی یا که بیزاری

به بندش می کشم، آخر زبان یاوه گویم را
که تندی می کند باتو به صد ترفند بازاری

کنار قهوه یِ چشمت دو فنجانی غزل دم کن
و مهمان کن مرا امشب به رسم خان قاجاری

شهلا نوروزی

شهلا بهاروند

تمام بهار تمام تابستان منتظرت بودم:
خورشید هم به من مایل شد ،
اما
تو نشدی…
خودم را چون برگ زردی
به پاییز سپرده‌ام

شهلا بهاروند

یونس حسین نژادیان

گوش کن هر نفست وسعت تنهایی من
بهت چشمان تو از بغض تماشایی من

زخم از دوری و مرهم ز خیالت دارم
عشق ممنوعه‌ی تو آتش رسوایی من

چون درختی که تبر مونس جانش باشد
نی نی چشم سیاه تو و شیدایی من

خواب و آسایش و راحت همه از لطف تو بود
زنگ زیبای صدایت شده لالایی من

پهنه‌ی عشق تو دریاست بیا غرقم کن
دست من، دامن تو، این دل دریایی من

یونس حسین نژادیان

اطهره رضایی

1
با یک غریبه هم نفس بودم ، هر روز در پستوی یک خانه
با یک غریبه آشنا بامن ، از کودکی تنها و دیوانه

آن کودکی که قاصدکها را ، وقتی که می آمد خبر می کرد
بر تاب موهایش دو سنجاقک، پیراهنش یک دشت پروانه

پای برهنه کفشدوزکها ، روی خیالش راه می رفتند
با رودها و چشمه‌ها جاری ، با مور و با زنبور هم لانه

هر سوتک از هر ساقه‌ی شبدر ، اسباب موسیقی و شعرش بود
انجیر و انگور و انار و ابر ، گندم به گندم دانه به دانه

زیر چناری پیر می رقصید ، در استوای توت و تابستان
چابک تر از باد و چکاوک بود ، آوازهای او بهارانه

باران به باران خنده می بارید ، در جنگل چشم مه آلودش
در آب بازی مثل دریا بود ، با موجها هم دوش و هم شانه

هر روز زل می زد در آئینه ، تنهایی اش تکثیر می‌شد باز
با اینکه تصویرش حقیقی بود ، اما خودش افسون افسانه

حالا ولی بعد از هزاران سال ، این کیست در آیینه می گرید
ای کیست این نا آشنا با من ؟ در هیات یک قصر ویرانه

با این غریبه سالهای سال ، در قالب یک زن سفر کردم
با این غریبه هم قفس بودم ، یک عمردر پستوی یک خانه

اطهره رضایی

شهربانو اکبرپور(بادصبا)

دیده ام تر شـد ز هـجران، بی وفـایی تا به کی
شد نصـیـبـم آه و افـغـان، بی وفـایی تا به کی

بی قـرار و دل شکـسـته، بی تو گـشـتم نا امیـد
دل شکـستی، بهتر از جـان؛ بی وفایی تا به کی

سـوختـم در آتـشِ عـشـقـت بپـرس از ماه شـب
او گـواهِ قـلـب ســوزان، بی وفـایی تـا بـه کـی

مـرهـم زخـمـی که دارد ایـن دلـم دیـدار تـوسـت
ای طـبـیـب و ای تو درمـان، بی وفـایی تا به کی

خـنده بر روی لـبـت، مـن بـغـض دارم در نـهـان
ابـر دل شـد پـر ز بـاران، بی وفـایـی تـا به کـی

حکـم ران بی بـدیـل کـشــور دل ، عـشــق تـو
حکم عشـقت بند و زنـدان، بی وفایی تا به کی

هـر کـجـا دیـده دَوَد، یـاد تـو جـولان مـی کند
در نگاهـم غصـه مهـمـان ، بی وفـایـی تا به کی

شهربانو اکبرپور(بادصبا)

مجتبی سلیمانی


شیوه‌ی بوسیدنت را باد می‌داند فقط
رقص با زلف رها، صیاد می‌داند فقط

آتشی بر جان فکندی شعله‌هایش تا فلک
حال این دیوانه را فریاد می‌داند فقط

تیشه و قند است در دست من و افسوس‌ها
طعم شیرینْ‌بوسه را فرهاد می‌داند فقط

همنشین درد هستی، درد هم همزاد تو
این زبان درد را همزاد می داند فقط

عاشق شب باشی و پایت رود در چاله‌ها
حس ما را کور مادرزاد می‌داند فقط

گر چه بردی طاقتم اما شکیباتر شدم
کوبه را بر فرق سر فولاد می‌داند فقط

مجتبی سلیمانی

مینا پیک


وقتی خزان خانه بهاری ندیده است
یعنی که مرگ سمت اتاقم رسیده است

شک می کنم به این همه فریاد و مانده ام
نشنیده گریه های مرا یا شنیده است

من عاصی ام شبیه کسی تنگ یک غروب
از صبح بار مرگ به دندان کشیده است

نزدیک باغ اطلسی ی چشم های تو
اما دو شاخه گل همه عمرش نچیده است

له می شوم به چرخش نا آسیاب ها
از بس تبر رگ نفسم را بریده است

جنگل برای ریشه ی من یک بهانه شد
روزی که گرگ حنجره ام را دریده است

حالا منم که شاهد تبعیض مفرطم
رنگ از رخ لبان سکوتم پریده است

فردا بدون بدرقه تشییع می شود
یک زن که از بهشت جهنم خریده است

مینا پیک

مرتضی فضیلت

عذر تقصیر اگر …….. حال دلت خوب نشد
با دو صد بوسه‌ی من ؛ طعم لبت خوب نشد

می رود عمر و دلم در هیجانت ؛ باقی ست
می روی از برم و هیچ غمت …. خوب نشد

می‌شوی دور ز من …. کاش بدانی که دگر
روی این شانه‌ی من ” جای سرت ” خوب نشد

چشم‌هایم به تماشای تو مشغول ….. ولی
حیف آن خنده‌ی پر شور و شرت خوب نشد

دوستت دارم و این جمله برازنده‌ی توست
گر چه این حادثه هم ؛ در نگهت خوب نشد

مرتضی فضیلت

لیلا حسن پور

ابتدا مضمون شعرم عاشقانه بود نه
عشق در چشم سیاهم شاعرانه بود نه

از کجای قصه داستانم برید از دست تو
ماجرا از نیت شوم زمانه بود نه

من تو را می¬خواهمت ، اما_ولی، گفتن فقط
حرف‌های بی اساسی از بهانه بود نه

شعر‌هایت را چه کردی آن غزل‌های بلند
آن همه دلدادگی تنها ترانه بود نه

یاد من هرگز نرفته یادتون باشد ، همین
مرگ این دختر کمی ناعادلانه بود نه

لیلا حسن پور

مریم پیروزی

هوا هوای تو با من نفس کشیدن نیست
در آسمان تو گنجایش پریدن نیست

چه در دو چشم ترت لانه کرده لامصب
که در نگاه من اصلا توان دیدن نیست

به جز صدای تو گوشم کر است و این یعنی
اگر چه می شنود مایل شنیدن نیست

تو باغ سبز خیالی ولی از این گلزار
به نام من گل سرخی برای چیدن نیست

تو قید عشق مرا می زنی و می دانی
که در مرام من اینگونه دل بریدن نیست

هزار سال اگر بی تو من نفس بکشم
به غیر تو احدی لایق گزیدن نیست

مریم پیروزی

شیدا اعرابی


نغمه های آبی “شیدا” گوارای وجود
تا کنی برآستان عاشقی هر دم سجود

هر غزل ،هر مثنوی؛ با شور و با شیداییم
خاطراتی چند را بر لوح جان و دل گشود

تا که شور شعر در کنج دلم ما وا کند
میشوم فارغ دگر از حسرت بود و نبود

گاه خنده ؛گاه اشکی بر نگاه خسته ام
شادمانی ، یاغمی را بر دل تنگم فزود

با نوای بی نوایی بشنو آوای مرا
گاه در اوج تمنا ،گاه در وقت فرود

نغمه ها از جان ودل برخاسته با دل شنو
زنده دل آنکس که اشعار مرا با دل شنود

شیدا اعرابی

فریدون بنازاده


مرگ را آسان یادم میداد
عمرش کفاف نکرد
و دیدم چگونه
جان دادن را
در میان اغوش تنهایی
فریادش را شنیدند
در سکوت غربتی غریب
پرواز کرد
با قو‌های سپید
دیگر طلوعی ندیدم

فریدون بنازاده

فاطمه پاپی

1
پاییز زیباترین سمفونی طبیعت….
شاید دخترکی باشد….
با طره‌های هزار رنگ و الوان….
بی قرار و دلتنگ….
با چشمانی منتظر….
گره خورده به انتهای یک جاده خیس….
غوغای تن بارانیش…
پراست از تمنای لمس زمین….
پاییز دختر افسونگر زیبای سال….
دلش عاشقی می¬خواهدو….
نجواهای عاشقانه….
دلش انار می¬خواهد و خرمالو….
دلش غروب می¬خواهد….
وقدم زدن زیر باران….
دلش تو را می¬خواهد…
ویک کوچه بی انتها…..

فاطمه پاپی

رضا وطن دوست

کاش این دل خسته پا به پایت می بود
در وحشی چشمهام جایت می بود

آه ای یله گلّه های دور از دشتم
ای کاش که گرگم به هوایت می بود

رضا وطن دوست

انوش خلیلی

ای عشق تو زخم کاری من هستی
منظومه بی قراری من هستی

من کابل عاشق تو هستم اما
تو عامل انتحاری من هستی

انوش خلیلی

ندا نیاورانی

دلخوشيهاي جهانم هستي
ساده و پاك كمي هم مغرور
با تو ميسازم من
كلبه ي عشق بدون ديوار
دست در دست بهار
سقف اين خانه بهار نارنجست

ندا نیاورانی

ذبیح الله ارشان

بر من نخورد لطمه‌ی آزار شما
زخمی نکند قلب مرا کار شما

ای خلق که بر مُردَنِ من خوش‌حالید
حلاج‌م و این گردَنِ من، دار شما

ذبیح الله ارشان

کمال حاجیان

هر چند که حکم جاودانی مرگ است
تقدیر دو روز زندگانی مرگ است

پایان حیات خود نبین در دل خاک
تسلیم ز عجز و ناتوانی مرگ است

کمال حاجیان

فرشته رستار(آنجلا راد)


همصحبت من بی تو فقط شعر ترم هست!
رفتی و ولی خاطره‌هایت به سرم هست!

همصحبت من نیست کسی جز در و دیوار
در خانه سکوتی همه شب منتظرم هست !

آنقدر به تنهایی خود کرده ام عادت
انگار نه انگار کسی دور و برم هست !

از بس که گره خورده نگاهت به نگاهم
چشمان تو هر لحظه فقط در نظرم هست !

پرواز قشنگ است نه با بال شکسته
دردیست غم عشق که در بال و پرم هست !

رفتی و پس از رفتنت آرام ندارم
از هجر تو بی تابم و خون در جگرم هست !

هرجا بروی این دل من نیز همانجاست
هر جا که تو باشی همانجا اثرم هست !

ای کاش بگیری خبر از حال خرابم
بی تو همه شب همدم‌ من چشم ترم هست !

فرشته رستار(آنجلا راد)

فرشته امیری

پاییز
می‌سراید
غزل دلتنگی
شب با شفق خونینش
می‌کشد پنجه به گیسوی
پریشانم
برف می‌بارد!
ومن در خلسه رویایی عشق
چون
عروسی برفی
سوار بر کجاوه ماه
در حجله سفید ابر
در انتظار تو نشسته‌ام

فرشته امیری

حمزه کریم تباح فر

3
تویی که صبح مه آلود را به تن داری!
دو ماهِ سر به هوا زیر پیرهن داری!

هنوز تیر تو مژگان، کمان تو ابروست
هنوز در سر خود باور کهن داری!

تو بادآدمی و هیچ جا نمی‌مانی
نسیم صبحدمی منتها بدن داری!

نشسته ای وسط حلقه ای از آیینه
خودت برای خودت شمع و انجمن داری!

هزار شکر که فحشی نثار من کردی
هزار شکر که فهمیدمت دهن داری!

قصیدهای بلند فراق تو اینجاست
تو شعرهای از این دست، دست من داری!

نخواه اینکه من اینگونه زهر کُش بشوم
هنوز باورم این است پادتن داری!

حمزه کریم تباح فر

آوین میرعالی(الهام)


بگذار دلم رابه نگاهت بچکانم
یک بوسه غزل بر رخ ماهت بچکانم

در چشمه ی خورشیدکه تاریک نیافتد
یک قطره زچشمان سیاهت بچکانم

بگذار که ابری شوَم وسخت بگریم
خودرا به تمامی سر راهت بچکانم

گفتم که مگر درک کنی آتش جانم
یک قطره عطش، آتش آهت بچکانم

بگذار به تفتیده دل خیل گدایان
یک جرعه، می از ساغر شاهت بچکانم

آوین میرعالی(الهام)

فیروزه نورمحمدی


رفتم که رها باشم رفتم زتو بگریزم
این عاقبت صبر است من کاسه ی لبریزم

خسته شده از خویشم فریادم و توخالی
چون ابر بهارانم می غرم و میریزم

شب ریشه زده در من بیمارم و تاریکم
اهواز شدم در تب با اینکه چو تبریزم

با شعبده در رویا صد قافله ره بردی
من گم شده در کوچه، بن بستِ غم انگیزم

چون معجزه میخوانی آیات غزل ها را
پیغمبر خوبانی، من خسروِ پرویزم

یک جنگل متروکم زخم تبری بر دوش
چون برگ رها در باد، دلخسته چو پاییزم

شعرم همه آتش شد افسار ز دستم رفت
اشک است که می ماند بر دفتر و بر میزم


فیروزه نورمحمدی

سیما مرادی


در هجوم تیرگیها مرد میدان نیستیم
سوختیم اندر خیال و حافظ جان نیستیم

گفت پیر ره که همچون سنگ میباش و صبور
آری اما سنگ چرخ آسیابان نیستیم

طاقت جانانه خواهد پنجه افکندن به نای
تیر و پیکان در کمان و ما ز آنان نیستیم!

چشم در چشمان ماه و خود رها از آرزو
بندِ دردی بی امان و گرد درمان نیستیم

در قفس آسوده ایم و هر نفس بی اشتیاق
رخوتی بی حاصلیم و در پی نان نیستیم

عمرِ همچون زر بپای دلنوازان داشتیم
دوخت لب زان داغ و اکنون جان نثاران نیستیم

لای لای شام و بانگ خوش عذاران در پگاه
چون سروش عرش بود و ما به فرمان نیستیم

دلخوش مهر و وفا بودیم و صلح و آشتی
پینه بر دستان ولیکن مدعو خوان نیستیم

اشک چشمان بر سبیل عافیت خوش ریختیم
رنج ما را کس ندید و ما ز یاران نیستیم

حرمت مژگان نگه کردیم و صف آراستیم
دیدگان بر تلخگو بستیم و زیشان نیستیم

آه دردا زین تطاول کاینچنین بر دل برفت
آبگین جان شکست و ما به سامان نیستیم

دیگران یوسف به چاه بی کسی انداختند
جرم او را ما خریدیم و به اذعان نیستیم

در ره هستی ز سعی و رنج آن شد ، برده ایم
در زمین سرد مدفونیم و خیزان نیستیم

سوختیم اندر شبی خاموش ؛ در امواج بحر
زخمها خوردیم و اما از سپاهان نیستیم

بغض ما را کس ندید و ناله ما ناشنید
نا امیدی رنگ رخ گردید، الوان نیستیم

هر چه در جان بود افشردیم در تقدیم خویش
پاسخی سنگین، جبین آزرد ، انسان نیستیم؟

در سکوتی سرد بنشستیم بر تعبیرِ آه
وصف حال اینک چنین شد ،مرد میدان نیستیم !

سیما مرادی

منیژه بهشتی


آمد و دل را ز دستم برد…اما بیخیال
رفت و شعرم با خیالش مرد اما… بیخیال

ابر بغضم در گلو صد پاره شد وقتی که رفت
خنده ها روی لبم پژمرد …اما بیخیال

واژه واژه خرمن دل را به اشک و شعله شست
این چنین شعر مرا آزرد…اما بیخیال

سر نمی چرخاند..‌ رفت و دور شد با هر قدم
اشک ها بر گونه ام سر خورد اما… بی خیال

رد پای خیس باران حک شده بر لوح دل
قطره قطره پشت شیشه خورد اما… بی خیال

سادگی کردم..ندانستم نفهمیدم که او
دل به آغوش کسی می برد….اما بی خیال

منیژه بهشتی

غلامعلی دلفان


نفس سنگین و آهم سَخت و سرداست
هوا آکنده از اندوه و درد است

دلم با لشکرِ غمهای وحشی
برای زنده ماندن در نبرد است

غلامعلی دلفان

پروانه عزیزی فرد

دو شاخه شب فراهم کرده بودم
صدای غصه را کم کرده بودم

غرورم توی کتری جوش می خورد
برایت عشق را دم کرده بودم

پروانه عزیزی فرد

سهیلا قلاوند

از اول دل به تو دادن خطا بود
تمام گریه هایم بی صدا بود

پلنگی در تنت خوابیده امّا
به رویت یک غزال بی ریا بود

سهیلا قلاوند

روح الله یعقوبی پور

آنروز تو رفتی و دلــــم بـاز شکست
قاب غــــزل و دوبیتی و نـاز شکست

آواره تـرین پرنده در کنـــــج قفس
درحســرت نغمه هـای پرواز شکست

روح الله یعقوبی پور

محمدعلی نیکومنش

بر گــونه ی من بوسه دوتایی بگـذار
در صحنـــه ی جرم ، ردّپایی بگذار

از سکّه ی بوسه هـــای من هم بردار
آن را به حســــاب آشنایی بگذار

محمدعلی نیکومنش

معصومه زارع

از ثانیه هـــا فــــراق را بردارید
یار آمــده پس چـــراغ را بردارید

یک عمر اگـر نشسته ام چشم به در
دلگرم شدم اجـــــاق را بردارید

معصومه زارع

نوروز رمضانی

در قلب کویر من تو سیلی نشدی
درگیــر به عشق آه خیلی نشدی

مجنون شدم و چگونه می فهمیدم
تو هیچ زمــان شبیه لیلی نشدی

نوروز رمضانی

پیمان ملک فرنود

گفتی که همیشه سر پناهی ای عشق
اما تو رفیق نیمه راهی ای عشق

چشم از تو فرو بسته و میپندارم
معجون درست و اشتباهی ای عشق

پیمان ملک فرنود

یلدا حقیقی


تو به زیبایی
یک بیت شعر میمانی
و مدام
زمزمه می شوی
در خیالم
و مرور میکنم
تو را
و خسته نمی شوم
از تکرارت
و هر بار
زیباتری و از نو
میخوانمت
در نظرم
تو کامل ترین شعر جهانی
و کم می آورند
سعدی و حافظ و مولانا
در وصف نجابتت

یلدا حقیقی

زهرا عزیزی بروجنی فروتن

می بینی ؟

کماکان می گذرد .

نه می آیی ،

نه از خاطرم می روی ،

کماکان می گذرد .

تا تو بهار شوی …

من !

رازِ تمامِ گل ها را چیده ام .


زهرا عزیزی بروجنی فروتن

خدیجه لطفی(سحر)


بر نمی گردی از سفر خوبم !
گفتی ام انتظار، لازم نیست …
انزوای شب و زمستانم
بی وجودت “بهار” لازم نیست…

سربه دیوار غصه کوبیدم
دل به دیدار جاده ها بستم
بیقراری برای تو زیباست
بیقرارم ،قرار ، لازم نیست…


آه پاییز زرد دلگیرم
دستهایت دوباره می لرزد
پشت پلکت چه اشکها جاریست
تو برایم نبار،،،لازم نیست …

سوت و کورم کنار بغض و غزل
هم نوا با خودم چه می خوانم!
که نه ساز و نه گریه و نه نوا
وَ نه حتی سه تار، لازم نیست…


تا چه اندازه در درون خودم
عشق را ته نشین کنم مردم
تا چه حد در سکوت خواهم مرد
یا بگویم هوار ، لازم نیست؟

عشق از من چگونه خواهد رفت
وقتی از تو همیشه می گویم
عاشقت بودن افتخار من است
اینهمه استتار ، لازم نیست….

خدیجه لطفی(سحر)

مهری کاظمی ماهلو

پاییز بهانه ی به هم ریختن است
عاشق شدن و با تو در آمیختن است

با خش خش برگ،رقص باران در باد
دل را به ضریح چشمت آویختن است

مهری کاظمی ماهلو

بی بی طاهره موسوی نژاد


راز‌دار کدام چشمانی
که مدام می‌لرزد
شانه‌های احساست

بی بی طاهره موسوی نژاد

حامد احمدزاده(پنهان)

یک دل ؛ دل بی حـواس دارم بی تو
دلشـــوره ی ناشنـاس دارم بی تو

جــز اسم تو نیست بر زبانم جاری
از سایه ی خــود هراس دارم بی تو

حامد احمدزاده(پنهان)

امیر ادیبی

بر پـرده ی پشت پنجـــره دست رسید
بی پـرده نـــــوای عاشق مست رسید

این عشق چه پشت پرده دارد افسوس…
از کـــوچه شروع شد به بن بست رسید

امیر ادیی

داوود اشرفی مهابادی

در دفتـر شعر من غزل بسیار است
افکـار چکیده از دلی خونبـار است

با طعنـه تشر به حــال زارم نزنید !
این ها ثمــرات عشق لاکردار است

داوود اشرفی مهابادی

سید مهدی سیدحسینی

 

دیگر نمی پرسد کسی در شهر حالش را
بیچاره دور گردنش پیچیده شالش را

گاهی که بیرون می زند از خانه با سختی
در پارکها هرگز نمی گیرند فالش را

وقتی سلاح و کوله پشتی روی دوش انداخت
حتّی نپرسیدند قدّ و سنّ و سالش را

وقتی کبوتروار فکر پر زدن می کرد
بردند تا اوج فلک فکر و خیالش را

با سینه ای زخمی شکایت می کند گاهی
از ظلم آنهایی که برچیدند بالش را

امّا اگر ذهنش شود با پرسشی درگیر
پاسخ نخواهد داد مسئولی سوالش را

وقتی که داروهای دردش می شود کمیاب
می گیرد از دستش کلاغی سیب کالش را

تنها امیدش هست بهبودی که حاصل شد
با خواندن طنزی بخنداند عیالش را

مردی که دارد دست و پا و چشم مصنوعی
سیگار بر لب دارد و دردا ! مدالش را…

مهدی سیدحسینی

صفیه قومنجانی

نمی‌فهمند ماهی های سرگردان زبانم را
چه راحت میدهم بر باد گاهی دودمانم را

هم اینکه توی تنگ آب طوطی وار میرقصم
همین یعنی که بی تو کرده ام گم آسمانم را

شبیه ماه هستی پشت هر ابری نمیمانی
دلم قرص است روشن مینمایی دیدگانم را

تو را با چشمهای روشنم آهسته گم کردم
ببخش ای آفتاب این پلک های خسته جانم را

تمام واژه هایم بی تو طعم خاک میگیرند
بیا پر کن از آن جام بلورینت دهانم را

صفیه قومنجانی

مریم رحمتی(ماریا)

عشق است در آیینه ی دنیا همگانی
لبخند و خوشی لطف و تمنا همگانی

ای پنجره ها پرده گشایید که ما را
در کوی امید است تماشا همگانی

امروز به شادی بتوان یافتن دوست
دردا که غمی هست به فردا همگانی

اویی که حکیم است به بیداریمان گفت
پیچیده بسی نسخه لالا همگانی

بین من و تو فاصله انداز بزرگی است
از او بگذر تا بشود ما همگانی

مجنون شدنی نیست در این شهر و دریغا
از بس که شده خلوت لیلا همگانی

جامی برسان سمت سلامت زده گانی
جانی است مرا دوست، بفرما همگانی

مریم رحمتی(ماریا)

سمیرا صادقی

 
  مى نشينم پاى احساس تو تنها نيمه شب

با تو بارانى شدن خوبست حتى نيمه شب

آرزوهايت مرا تا خواب هايم مى برد
مى دهد آرامشت حسى به رويا نيمه شب

بسته شد پلكم شبيهِ قفلِ سرد پنجره
تا نمیرد یاسِ آغوشت  زِگرما نيمه شب

نازنينم ،در دلم کهنه سکوتی شد صدا
تا شود در گوش من فرياد نجوا نيمه شب

اضطرابم مى پَراند عطر آغوش تو را
از حضورت مى شود آرام دريا نيمه شب

در خيالم روز و شب چشم ترا بوسيده ام
مى شود بغض ِ رسيده فاش و رسوا نيمه شب

شب چه زيبا مى شود وقتى بِتابى بر سرم
تا كُنى چشم  مرا اَفسون  و اِغوا نيمه شب

سمیرا صادقی

 
 

آرام لک

چشم انتظار بارش مِهر و ترانه ایم
ما وارثان شعر و خط عاشقانه ایم

پاک است خاکِ دامنِ دور از غبار ما
چون از تبار شبنم ناب شبانه ایم

خورشید بوسه می زند آخر به روی ما
در خاطرِ سپیده ی او جاودانه ایم

چون برکه از تراوش انوار مِهر و ماه
بهر وطن، ترانه ی نیلوفرانه ایم

ما را حقیقت است مرام و مجاز نیست
زان، سَرسبدترین گُلِ ناز زمانه ایم

بر کفتران خسته و بی آب و دانه ما
آغوش گرمِ مادر و هم آشیانه ایم

زانوی غم گرفته در آغوش چون وطن
تا سر گذارد از دل و جان همچو شانه ایم

غم از دیارت ای وطن از بیخ بر کَنیم
ما پادزهر آفت و مکر و فسانه ایم

آرام لک

مهرنوش امیری

 

‍ ساده گفتم دوستت دارم نکردی باورم 
خط خطی کردی  تمام شعرهای دفترم

با تعصب های بیجای خودت  در  راه عشق
حس زیبایم هدر شد ، رفت عشقت از سرم

پرتو عشقت فروغش کم شد از جان ای دریغ
مثل گل  در معرض بادِ خزانت   پرپرم  …  !

می روم از خاطرت با یک دل زار و نحیف
در خبرها بشنوی که … سوخته بال و پرم

حس دلتنگی سراغت خواهد آمد صبر کن…!
آن زمان دیگر نمی خواهم …! نیا دور و برم

مهرنوش امیری


گیتار و من ، اجراي تلخي زير باران
تنها قدم مي زد زني در سطح تهران

ديدند غم هاي نوازنده است جاري
در نغمه هاي سوزناكِ مبهمِ آن

تاريك تر از كوچه هاي پامنارم
با آن كه مهتاب است فرش روي ایوان

دلتنگ از نامردمي هاي زمانم
باران چشمانم خیابان در خیابان

آغوشت امشب صحنه ي زشت خيانت
من ، خوش خيال و منتظر، زار و پریشان

گیسوی او ، دست تو و رقصي زننده
من مثل بيت آخرينم ، رو به پايان

شیما منوچهری

شیما منوچهری

هوای ساحل چشمان من هرلحظه طوفانی ست
گمانم ابر تنهایی اسیربغض پنهانی ست
شراب عشق نوشیدم من ازچشمان جادویی
که قلبم بعد از آن آلوده ی حس پشیمانی ست
نوشتم یک غزل با شاه بیت کاش می ماندی
تمام واژه هایش یک به یک مات غزلخوانی ست
نگاهی مثل یک آهنگ غمگین بی صدا بارید
واین تصنیف شوری با غزلهای پریشانی ست
ته فنجان قهوه نام حافظ حک شده بی شک
که میگوید به من تعبیر فالم شعر درمانی ست
خیالش میچکد بر گونه های شعر تبدارم
تمام شعرهایم در غیابش خیس وبارانی ست

نسترن علیزاده

نسترن علیزاده

خاقان کرمی

 

من و ساحل ، من و موج نگاهت
من و شبها و آن تصویر ماهت

تو هم گاهی عزیزم در شبی سرد
نگاهم کن ولو با اشتباهت

خاقان کرمی

رضا بلالی نژاد


دلم را با نگاهی می نوازد
گهی با اشک و آهی می نوازد

بر او تا دیده بندم نازنینم
لبم را با گناهی می نوازد

رضا بلالی نژاد

آذر امروزیان


به غمزه های عاشقانه می سرایمت
به بوسه های بیکرانه می سرایمت

به اشک دیدگان سرخ مادران شهر
به خواب سبزِپرسشانه می سرایمت

نوید قتل کودکان شهر بی چراغ
به کارزار بی سرانه می سرایمت

به قاب عکس درسکوت پر فراق دل
به ماتم تو کودکانه می سرایمت

به انتقام زخمی از ستمگران کور
به مرگ بی صدای خانه می سرایمت

تو گوش دل سپرده ای به آسمان و من
به نقشِ زخمِ هر جوانه می سرایمت

آذر امروزیان

نیلوفر سلیمانی

 

با شعله نشستیم که باور بکنیم
عاشق شده ایم، عشق داور بکنیم

اما به زبان سرخ ما را کشتند
بایست که فکر شام آخر بکنیم.

نیلوفر سلیمانی

سحر کاظمی

 

دلگیر ولی برای من زیبا تو
مانند غروب ساحل دریا تو

از عمق نگاه نافذت فهمیدم
چشم از همه جهان ببندم با تو

سحر کاظمی

زهرا مزروعی(رهگذر)

در دامن واژه ها اسیرم کردی
با هر غزلی بهانه گیرم کردی

در قافیه و ردیف ماندم بی تو
شاعر شدم  و چه زود پیرم کردی

زهرا مزروعی
(رهگذر)

سارا جوان


من آمـــده ام خانه خرابت باشم
انگـــور شدم شراب نابت باشم

در شعـر فقط حـال مرا می فهمی
بنویس کــه آلوده خوابت باشم

سارا جوان

مرتضی خاتمی

در کـــوچه ی اجبارجهان گیر شدم
در جبــرم و اختیـــار تفسیر شدم

آن قدرکـه خوردم از فلک چوب زیاد
از بازی تقــــدیر و قضا سیر شدم

مرتضی خاتمی

میهن دخت ملت پرست(ائل قزی)

 

دیروز
چشمه چشمانش
به دل سوخته ی باغ
با فغان گریست
فردا
به گل‌های سپید باغ
شبنم

شبانه گریست

میهن دخت  ملت پرست

Fereshteh Amiri

فرشته امیری

متولد 1 اسفند

شاعر و فرهنگی متولد: ۱ اسفند متاهل و دارای سه فرزند معلم نمونه (ناحیه سه) در سال ۸۷ دارای چهار مجموعه شعر مستقل و چهار مجموعه شعر مشترک.

تولدتان مبارک شاعر 

جهالت
ابری ست
که سایه می‌افکند
بر طلوع خورشید
بیزارم از بینایان
کوردل
که چشم خود را می‌بندند
بر ظلم و ستیز
در روزگاری که کور هم
با عصایش
راه راست را پیدا می‌کند

ساغر راد


تا زردی آفتاب زر خیز اینجاست
بوسیدن یک صبح دل‌انگیز اینجاست

از کوچه ی ِ بارانی صد رنگ برو
دلواپس من نباش پاییز اینجاست

ساغر راد

نسرین حاکم زاده


بخشی از قلبم سبز نخواهد شد
همان تکه ای که برمزار تو جا گذاشتم
من دفن کردم
تو برویانش
در هر برگی که رقصید و بر زمین نشست
زیبایی تورا می بینم

نسرین حاکم زاده

کتایون شالکوهی

برای تو دیداری تازه بودم
ازسرمایی سخت
ازآغوشی که درانجمادمانده بود
سرزمین چشمانت
غرق رویایی بود
ازجنون سایه های مغرور
درحسرت پرواز ماندم
بازکن درقفس را
که خسته جانم ازاین همه بی تفاوتی وتضادها
شانه هایم سفت وسخت//
تن سنگین قفس راحمل می کند
شایدبازشود درقفس…!

کتایون شالکوهی

ساغر راد

از اینکه زنم به بودنم می بالم بر عطر خوش پیرهنم می بالم شیراز لبم حاصل تاکستان است بر حس شراب سخنم می بالم

ساغر راد

از این که زنم به بودنم می بالم
بر عطر خوش پیرهنم می بالم

شیراز لبم حاصل تاکسان است
بر حس شراب سخنم می بالم

این پست دارای 2 نظر است

  1. امیر

    بسیار عالی

  2. امیر

    سلام
    بسیار عالی

دیدگاهتان را بنویسید